پارت ششم

زمان ارسال : ۴۰۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

فهمید آشِ کشک خاله‌اش شده. اینطور که مافوقش داشت برایش روضه می‌خواند، گیر می‌افتاد. پرسید:

-چیزی تو دستتون هست؟

سرهنگ پرونده‌ی مقابلش را بست و تا لب میز نزدیک گرشا سُر داد:

-سر فرصت بخونش متوجه می‌شی. اینقد بهت بگم دارن بازار دار ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.